پژوهش در بحران؟ آسیبها و راهبردها/ از معضل رتبهبندیها تا مهاجرت نخبگان / تکثر نهادهای صدور مدرک؛ اتلاف منابع و ایجاد شکاف در بدنه آموزشی کشور/ حذف رقابت در پژوهش چارهساز است؟ - معاونت پژوهشی و فناوری
گفتوگوی تفصیلی دکتر کیوان امینی، معاون پژوهش و فناوری دانشگاه رازی با روابط عمومی دانشگاه:
پژوهش در بحران؟ آسیبها و راهبردها/ از معضل رتبهبندیها تا مهاجرت نخبگان / تکثر نهادهای صدور مدرک؛ اتلاف منابع و ایجاد شکاف در بدنه آموزشی کشور/ حذف رقابت در پژوهش چارهساز است؟
دکتر کیوان امینی، معاون پژوهش و فناوری دانشگاه رازی در گفتوگو با روابط عمومی دانشگاه، به تشریح فعالیتهای صورتگرفته، اولویتها، فرصتها و چالشهای پیشروی دانشگاه در حوزه پژوهش و فناوری پرداخت.
در جهان پرشتاب و رقابتی امروز، پژوهش و فناوری بهعنوان قلب تپنده دانشگاهها و موتور محرک توسعه علمی و اجتماعی جوامع شناخته میشوند. در این میان، دانشگاه رازی بهعنوان یکی از نهادهای پیشرو علم و نوآوری در غرب کشور، همواره کوشیده است با اتکا بر سرمایه انسانی فرهیخته، ظرفیتهای علمی موجود و برنامهریزیهای هدفمند و راهبردی، نقش مؤثری در این مسیر ایفا کند. در چنین چارچوبی، معاونت پژوهش و فناوری دانشگاه نقشی محوری و تعیینکننده در هدایت، پشتیبانی و تقویت جریان تولید علم، توسعه فناوری و پیوند میان دانشگاه و جامعه بر عهده دارد؛ نقشی که از سیاستگذاری علمی تا حمایت از ایدههای نوآورانه و تجاریسازی دستاوردهای پژوهشی را دربرمیگیرد. بهمنظور آگاهی از آخرین اقدامات، دستاوردها و رویکردهای این حوزه، گفتوگویی صمیمانه با دکتر کیوان امینی، معاون پژوهش و فناوری دانشگاه رازی انجام دادهایم. ایشان در این گفتوگو، ضمن مروری بر فعالیتهای صورتگرفته، به تبیین اولویتها، فرصتها و چالشهای پیشروی دانشگاه در مسیر تبدیل ایده به محصول و علم به ثروت پرداخت. امید است این گفتوگو، دریچهای برای شناخت هرچه دقیقتر فضای پویا و روبهرشد پژوهش و فناوری در دانشگاه رازی باشد. با درود و احترام خدمت شما و همکاران گرامی. از این ابتکار ارزشمند و فرصتی که برای طرح و تبیین مسائل حوزه پژوهش فراهم کردهاید، سپاسگزارم. اگر بخواهم به نخستین چالش کلان در حوزه پژوهش اشاره کنم، باید عرض کنم که فارغ از شرایط خاص دانشگاه رازی، ما در سطح ملی با مفهومی به نام «پژوهش» مواجه هستیم که اگرچه در فضای دانشگاهی نهادینه شده، اما در عمل، فاصلهای معنادار میان برداشت رایج از پژوهش و تلقی ایدهآل و مطلوب از آن وجود دارد. این فاصله، خود منشأ بسیاری از چالشهای ساختاری و کارکردی در نظام پژوهش کشور شده است. در کنار این مسئله، سیاستهای کلان و اسناد بالادستی در حوزه پژوهش از جمله چالشهای جدی به شمار میآیند. به باور بنده، تمرکز غالب این سیاستها بر شتاببخشی کمّی به تولیدات پژوهشی، تأثیرات عمیق و بعضاً نگرانکنندهای بر کلیت فرآیند پژوهش در کشور بر جای گذاشته است. این رویکرد، نهتنها بر کیفیت پژوهشها اثرگذار بوده، بلکه چشمانداز آینده پژوهش را نیز تا حدی با ابهام و دغدغه مواجه ساخته است. به بیان دقیقتر، فارغ از آنچه در دانشگاه ما یا دیگر مراکز آموزش عالی جریان دارد، مسئله اصلی به نوع نگاه و پارادایم حاکم بر پژوهش در سالیان گذشته بازمیگردد؛ نگاهی که مبنای تدوین بسیاری از سیاستها و اسناد بالادستی قرار گرفته و گاه خود به عاملی بازدارنده در مسیر شکلگیری پژوهش اصیل، مسئلهمحور و اثرگذار تبدیل شده است. در چنین شرایطی، بزرگترین چالش کنونی ما، فاصله قابل توجه میان آن چیزی است که در عمل دنبال میکنیم، آنچه در سطح سیاستگذاری و گفتمان رسمی مطرح میشود و آن افقی که آرزو داریم پژوهش کشور به سوی آن حرکت کند. در سطح دروندانشگاهی و مشخصاً در دانشگاه رازی نیز، همانند بسیاری از دانشگاههای کشور، یکی از چالشهای اساسی، تغییرات مکرر در سطوح مدیریتی حوزه پژوهش و فناوری بوده است. کوتاهبودن دوره تصدی معاونان پژوهشی—که گاه به بازههایی کمتر از پنج سال محدود میشود—فرصت کافی برای تثبیت، باورپذیری و به ثمر نشستن برنامهها و ایدههای بلندمدت فراهم نمیآورد. این جابهجاییهای پیدرپی در سطح تصمیمگیریهای کلان، بهطور طبیعی از شکلگیری ثبات، تداوم و انباشت سازنده تجربیات جلوگیری کرده و پیشبرد منسجم اهداف پژوهشی را با دشواری مواجه ساخته است. مسئله ارتباط دانشگاه و صنعت را باید در چارچوبی کلانتر و در بستر تعاملات نهادهای جامعه تحلیل کرد. سالهاست در مورد ضرورت این پیوند سخن گفته میشود، اما در عمل شاهد شکلگیری رابطهای پایدار، متقابل و تأثیرگذار نبودهایم. در یک جامعه دانشمحور ایدهآل، تقاضای حل مسائل و نیازهای فناورانه باید از سوی صنعت و بخشهای تولیدی به سمت دانشگاه جهتگیری شود. اگر دانشگاه نتواند به این تقاضاها پاسخ مناسب دهد، میتوان ناکارآمدی آن را مورد نقد قرار داد. اما واقعیت امروز جامعه ما این است که انگارهای نادرست شکل گرفته و بهطور فزایندهای نیز تقویت میشود؛ گویی دانشگاه مسئول حل تمامی مشکلات پیچیده کشور است، در حالی که قدرت تصمیمگیری کلان و همچنین تخصیص منابع مالی در اختیار نهادهای دیگری است. این در حالی است که انتظار معجزه از دانشگاه داریم. برای تبیین این موضوع، مثال ملموسی وجود دارد. فرض کنید یک مغازه لبنیاتی را داریم که محصولاتش را به مشتری عرضه میکند. در چنین شرایطی، مشتری به هنگام احساس نیاز به آن مغازه مراجعه میکند. حال اگر صنعت و بنگاههای اقتصادی، به دنبال رقابت واقعی و حل چالشهای خود از مسیر دانش و فناوری باشند، طبیعی است که راهی به سوی دانشگاه خواهند گشود. این تغییر نگرش میتواند کمک کند تا دانشگاهها، حتی اگر تاکنون از مسیر اصلی خود فاصله گرفتهاند، به رسالت ذاتی خویش بازگردند. مثال عینیتر، صنعت خودروسازی داخلی است. آیا این صنعت برای فروش محصولات خود به دانش روز احساس نیاز میکند؟ وقتی یک خودرو با تکنولوژی چند دهه گذشته، به قیمتی بالاتر از استانداردهای جهانی و با روشهای فروش غیرشفاف و پیچیده عرضه میشود، چه انگیزهای برای بهرهگیری از ظرفیت متخصصان دانشگاهی و ارتقای کیفیت و فناوری وجود خواهد داشت؟ وقتی نیازی نباشد، تقاضایی شکل نمیگیرد. در چنین فضایی، جامعه دانشگاهی ممکن است تنها در یک مسیر محدود فعالیت کند؛ تلاش برای اصلاح این نگرش و فرهنگ حاکم بر صنعت. این مسیر، اگرچه ضروری است، اما در حال حاضر تنها میتواند بخشی از ظرفیت پژوهشی دانشگاه را فعال نگه دارد. شاید حدود ۲۰ درصد از اعضای هیأت علمی و پژوهشگران ما در این فرآیند فرهنگسازی و اصلاح نگرش نقشآفرین باشند. نتیجه آنکه ۸۰ درصد باقیمانده ظرفیت پژوهشی دانشگاه عملاً در تعامل با صنعت خاموش یا کماثر خواهد ماند. آیا این یک فرصت سوزی ملی نیست؟ وظیفه ما در دانشگاه تلاش برای فعالسازی آن ۲۰ درصد و روشننگهداشتن چراغ تعامل است، اما تا زمانی که تقاضای واقعی و مبتنی بر نیاز از سوی صنعت وجود نداشته باشد، بهرهوری کامل این ارتباط محقق نخواهد شد. نخست باید این نکته را متذکر شوم که ما منکر این واقعیت نیستیم که برخی از طرحهای پژوهشی مراجعهکننده به دانشگاه، ممکن است به نتایج درخور و رضایتبخشی منتهی نشوند و انتظارات صنعت را به طور کامل برآورده نسازند. اما علت این امر، عمدتاً ریشه در ماهیت نادرست و شکل غلط ارتباط میان صنعت و دانشگاه دارد. طبیعتاً وقتی این ارتباط به شکل صحیحی تعریف و اجرا نشود، بازخورد مناسب و خروجی مطلوب نیز حاصل نخواهد شد. زمانی که از ارتباط ایدهآل و سازنده میان این دو نهاد فاصله بگیریم، قاعدتاً هر دو طرف متضرر خواهند شد. به نظر من، در اکثر موارد، مسئله اصلی این است که آن ارتباط اصیل و مؤثر میان صنعت و دانشگاه به درستی شکل نگرفته است. دلیل بنیادین این امر نیز اغلب، عدم «احساس نیاز واقعی» از سوی صنعت است. وقتی نیاز به شکل عمیق و مبنایی احساس نشود، طبیعتاً ارتباطی هدفمند و نتیجهبخش نیز برقرار نمیگردد. نکته دوم، نقدی است متوجه سیاستهای داخلی خود ما در حوزه پژوهش. باید عرض کنم که متأسفانه در سالهای گذشته، سیاستهای کلان معاونتهای پژوهشی وزارتخانهها، گاه در مسیری کاملاً صحیح قرار نداشته است. من صراحتاً اعلام میکنم که نگران آینده پژوهش در کشور هستیم. در حال حاضر، پژوهش در دانشگاههای کشور تا حدود زیادی به یک «مسابقه پژوهش» تبدیل شده است. معضل اصلی، جایگزینی تمرکز بر «پژوهشهای اصیل و مبنایی» با انگیزههای کوتاهمدت و کمّیگرایانه است. متأسفانه هدفگذاریها عمدتاً بر مبنای تعداد پژوهشها، تعداد مقالات و جمعآوری امتیازات صورت میگیرد و نه توجه به عمق، اصالت و تأثیرگذاری بلندمدت پژوهش. بدیهی است که این رویکرد، آثار منفی خود را هم بر کیفیت پژوهش دانشگاهی و هم بر ارتباط این پژوهش با جامعه و به ویژه بخش صنعت، نشان خواهد داد. ببینید، اگر بخواهم به شکلی ساده و ملموس تعریف کنم، «پژوهش اصیل» پژوهشی است که خود پژوهشگر به آن عشق میورزد. پژوهشی است که پژوهشگر خود به آن رسیده است؛ از فرآیند کشف و صورتبندی مسئله آن لذت میبرد، از مسیر حل آن سرمست میشود و حتی از چالشهای حلنشده آن نیز بهره میگیرد. این نوع پژوهش، در راستای دستیابی صحیح و بیپیرایه به علم، فناوری یا هر دانش دیگر انجام میشود. اما اگر پژوهش صرفاً با این نیت آغاز شود که نتیجهاش یک مقاله، یک طرح یا یک خروجی صرفاً اداری باشد، حتی اگر در برترین مجلات دنیا نیز به چاپ برسد، لزوماً «پژوهش اصیل» محسوب نمیشود. گاهی برای تبیین این مفهوم برای دوستان، خاطرهای از دوران دانشجویی خود در دانشگاه صنعتی شریف نقل میکنم. ما استاد ریاضی بسیار برجستهای داشتیم که بستهای از مسائل عمیق و جذاب را برای دانشجویان ارشد و دکتری آماده کرده بود. ما دانشجویان، گاه ساعتها -چهار، پنج یا شش ساعت- به صورت گروهی بر سر حل آن مسائل به بحث و چالش میپرداختیم. از خودِ فرآیند صحبت کردن، اندیشیدن و کشف راهحل لذتی وصفناپذیر میبردیم. حل آن مسئله برایمان لذتبخش بود. جالب اینجاست که سالها بعد، با وجود آنکه شاید بیش از پنجاه یا شصت مقاله علمی نوشتهام، اما هیچگاه آن لذت ناب و عمیق حاصل از آن پژوهشهای بسیط ولی اصیل دوران دانشجویی را تجربه نکردهام. این، همان جوهره پژوهش اصیل است: انگیزه درونی، اشتیاق به شناخت و لذت کشف، فارغ از هرگونه چشمداشت صرفاً کمّی و صوری. خیلی بحث کلانتر از دانشگاه است در رشته ما به بهینه سازی و قدری نیز مهندسی صنایع خیلی نزدیک هستیم، دو تا مسئله معروف داریم؛ "مسائل با منابع مشترک" و "مسائل با تصمیمات مشترک" این مسئله تصمیمات مشترک چیست؟ در واقع یکسری تصمیمات خیلی زیاد در یک مجموعه میتوان گرفته شود این تصمیمات دستهبندی شده است، برای اینکه بهتر مثال بزنم، کشور را در نظر بگیرید چند نهاد تصمیم گیری موثر بر استان کرمانشاه در کشور وجود دارد؛ اولین نهاد قوه مقننه و قوه مجریه است، تصمیماتی که در مجلس و در هیئت دولت گرفته میشود، یکسری تصمیمات در استانداریها، فرمانداریها، دانشگاهها و ادارات پایینتر گرفته میشود. ما هرچه پایینتر میآییم سطح تصمیمگیریها پایینتر میآید و تعدد تصمیم گیری بیشتر، اثرگذاری تصمیمات و منطقه اثرگذاری آن کمتر است، چرا این مساله را مطرح کردم؟ میخواهم برسم به اینکه؛ وضعیتی که برای استان ما پیش آمده و بسیاری از استانها، بسیاری از آن تاسی از تصمیمات کلانی است که در مملکت گرفته شده، یک تصمیم غلطی که گاهاً گرفته بشود هزاران نفر در استانداریها، فرمانداریها و پایینتر، تصمیم بگیرند و آن را درست کنند دیگر نمیتوانند. مثال ساده تغییر ساعت رسمی کشور است، نشستند غیرکارشناسی تصمیم گرفته شد که ساعت را تغییر ندهیم؛ حالا شما استاندار کرمانشاه چکار میتوانی انجام دهی؟!، بروید ببینید مثلاً در شهر ساعت ۸ صبح بچهها و خانوادهها چطور سرگردانند و... شما تصمیم کلانی گرفتید چالش برای بقیه درست کردید هزار تا انیشتین هم نمیتواند این را جمع کند راهی ندارد، بنابراین بسیاری از مشکلات که ما میگوییم دانشگاهها مقصر آن هستند، ما نمیگوییم مقصر نیستند ولی حتی تصمیمات غلط دانشگاهها هم گاهاً اثرات همان تصمیمات کلان غلط هستند. نمیشود شما دانشگاه رازی را نقد کنید ولی در کنار آن نبینید که در استان کرمانشاه در کنار این دانشگاه مادر چه دانشگاههای دیگری تأسیس شدند و با چه قابلیتهایی؟ شما باید بروید در ادارات استان، ببینید مدیران واقعا فارغ التحصیلان دانشگاه رازیاند؟ خوب بسیاریشان فارغالتحصیلان دانشگاههای... هستند؛ حالا چقدر میتوانیم بگوییم اعتبارشان چگونه است جای بحث امروز ما نیست. یک مشکل تصمیمات کلانی است که گرفته شده و یک مشکل هم در سطح اثرگذاری دانشگاه رازی بر جامعه بوده که بر خلاف آن چیزی که شما میفرمایید من معتقدم آن تصمیمات حتی بر فارغ التحصیلان ما هم اثر گذاشته است، یعنی گاهاً ما میبینیم که فارغ التحصیلان خوب، فهیم، اثرگذار و اندیشمند ما در جامعه یا جایگاهی ندارند یا در یک جایگاه نازلی هستند، اما حتی از فارغ التحصیلان خود ما تواناییهاشان در تحصیل آنچنان نبود، به دلایلی که همه میدانیم بحث نهادهای تصمیم گیری در استان هستند خوب اینجا چه کسی را مقصر بدانیم؟ دانشگاه مقصر است؟ دانشگاه کار خودش را انجام داده فارغ التحصیل خوبش را استخدام کرده است ولی بهرهبردار به هر دلیلی ترجیح داده است که یا به فارغ التحصیل دانشگاه دیگر یا فارغ التحصیل ضعیفتر مسئولیت تصمیم گیری بدهد. نمیدانم شما قضاوت بفرمایید مقصر کیست؟ واقعیت را بخواهیم بگوییم خیلی جمله سنگینی است، واقعیت این است که جایگاه دانشگاه ما جایگاه هشتم نیست، میخواهید پخش کنید میخواهید نکنید، واقع گرایانه باید نگاه بکنیم، واقعیت این است که هیچ فرد عاقلی قبول نمیکند که دانشگاه شهید چمران اهواز در هر رتبهبندی بعد از دانشگاه رازی قرار بگیرد چه از نظر عقبه چه از نظر بافت جامعه، اعتباراتی که به آن استان داده میشود. بالاخره بافت جمعیتی استان خوزستان طبیعتا یک مقدار از این رتبهبندیها نمیتوانند واقعیت را نشان بدهند، این سالهاست که در دنیا در موضوع رتبهبندی چالش وجود دارد که آیا این فرآیندهای رتبهبندی صحیح هستند؟ به این حد که خیلی از رتبه بندیهایی که در دنیا ابداع میشوند برای اینکه اعتبار خودشان را پیدا بکنند، یک جوری در واقع تست میشوند که خروجی آنها همان ۱۰ دانشگاه برتر باشد. میخواهم بگویم رتبهبندی نمیتواند جایگاه واقعی ما را نشان بدهد، البته این را هم باید در کنارش اضافه کنم، خوب این یک افتخاری برای دانشگاه رازی است که در این زمینه توانسته از شاخصهای توسعه استان جلو بزند، ولی این فاصلهای که ما گرفتیم آن فاصله واقعی نیست همانطوری که دو سه سال پیش رتبه ما ۲۳ و ۲۴ بوده و به ۸ رسیدیم. ممکن است با یک تلنگر ما باز از ۸ برویم به ۲۳، همان اتفاقی که در رتبه بندی بین المللی تایمز برای ما افتاده، یعنی میتوانیم نتیجه بگیریم که البته پاسخ شما نیست و شاید هم ربطی اصلا به سوال شما ندارد که من سالهاست درهر جلسهای که شرکت میکنم این هشدار را میدهم فارغ از اینکه مسئولیت داشته باشم یا نداشته باشم، تاکید بر رتبهبندیها حتی تلاش برای رتبهبندیها، هدف قرار دادن رتبهبندیها آسیبزا است، شما وقتی مسیر پژوهش را به سمتی معطوف میکنید که از آن رتبه در بیاید، بر اساس آن مشوق تعریف میکنید، عملاً این باعث میشود که از پژوهش اصیل و واقعی یک مقدار دور شویم. ببینید مطمئناً با حذف رتبهبندی هیچ اتفاقی نمیافتد نه اتفاق منفی خواهد افتاد نه مثبت. کمی ما درگیر این رتبه بندیها هستیم، شاید خیلی کمتر پیش بیاید در کشورهای توسعه یافته برای آنها موضوع این باشد که رتبه ما چند است. دانشگاه، شناخته شده است، وقتی اسم دانشگاه ایکس میآید اصلا کسی نمیگوید رتبهاش چند است، واضح است این دانشگاه مثلاً دانشگاه تهران، برای شما مهم است که رتبهاش در ایران ۱۰ یا ۲۰ یا ۳۰ باشد؟، در رتبه بندیهای ما دانشگاه صنعتی شریف همیشه اول است هر دانشگاه دیگری بیاید تفاوت زمین تا آسمان است، در رتبه بندیها گاها میبینید دانشگاه شریف پایین رفته یا دانشگاهی مانند نوشیروانی بابل بالا رفته است. کدام عقل سلیم این را میپذیرد؟ این چه رتبه بندی است که خروجی آن برترین دانشگاه تهران نیست؟ به نظر شما برای رئیس دانشگاه شریف مهم است که رتبهبندی آی. اس. سی اعلام میکند رتبه آن ۲ باشد ۱۰ باشد ۲۰ باشد ۳۰ باشد؟ حتی رتبه بندی تایمز هم برای آنها فکر میکنم مهم نیست، هرجای دنیا بگویی من دانشجوی شریف هستم، یک جور دیگر نگاهت میکنند. یعنی شناسنامه شما باید شناسنامه باشد، معضل فقط رتبه بندی نیست، معضل در واقع آن طرز تفکری است که در یکی از شاخههای آن منجر به رتبه بندی میشود، طرز تفکری است که یکی از ابزارهای آن جهش میشود. نمیدانم با مفهوم جهش اعضای هیئت علمی آشنا هستید؟ من نقدی داشته باشم؛ ببینید در وزارت فرهنگ و آموزش عالی اتفاقی میافتد که وزارتخانه تصمیم میگیرد طرحی را به اسم جهش برای همکاران ایجاد کند، معضلات چیست؟ مشکلات اقتصادی اعضای هیئت علمی، عدم افزایش به هنگام حقوق، بسته بودن موانع قانونی و اینها همه دلیل میشود که برای رفع این مشکل برمیگردند به دستورالعملی به نام جهش. در این جهش میگوید بروید با همدیگر رقابت کنید. مثلا ۵ درصد اول و ۱۰ درصد اول هر امتیازی آوردند ۱۵ درصد به حقوق آنها اضافه میشود مابقی ۱۰ درصد. مفهوم این تصمیم در کلان آموزش عالی چیست؟ کیفیت آموزش و پژوهش مهم نیست. پس شما خروجی زیاد میخواهید فارغ از اینکه چه رشتهای هستید. باید بیایید در میدان مسابقه. یعنی دیدگاه حاکم میخواهد شما را پرمحصول کند نه محصول با کیفیت. ابتدا در مورد خود نظامهای رتبهبندی توضیحاتی عرض کنم. نظامهای رتبه بندی ممکن است در واقع سود داشته باشد که دانشگاه بر اساس آن خود را پرزنت کند و مشکلاتی هم داشته باشد و بعضاً تصمیم گیری در جهت این رتبه بندیها با همدیگر متضاد است، مثال بارز آن دانشگاه رازی است. دانشگاه رازی ۵ سال پیش رتبه ۲۲ و ۲۳ آی. اس. سی بود، این هدفگذاری در زمان دکتر اعلمیآلآقا رئیس اسبق دانشگاه برای این انجام شد که رتبه را در نظام آی. اس. سی افزایش دهیم، از همان موقع اقداماتی شروع شد، در دوره ریاست قبلی دانشگاه این اقدامات چقدر پررنگتر شد، در نهایت نوع مشوقها و تشویقها مبتنی بر آن نظام رتبهبندی ما را به جایی رساند که سال گذشته ما رتبه ۸ نظامهای رتبهبندی را داشتیم، پژوهشها را به سمتی هدایت کردیم که در نظامهای رتبهبندی بینالمللی آسیب آن را دیدیم، در تایمز که زمانی رتبه ۱۰۰۰ تا ۱۲۰۰ بودیم حتی امیدوار بودیم زیر رتبه ۱۰۰۰ برویم، تایمز نظام رتبهبندی بینالمللی است و برای ما نسبت به رتبهبندیهای داخلی در اولویت قرار دارد، سال گذشته به رتبه ۱۲۰۰ تا ۱۵۰۰ رسیدیم امسال متاسفانه بالای ۱۵۰۰ هستیم یعنی همان دانشگاهی که در آی. اس. سی از بسیاری از دانشگاههای قدَر کشور جلو است، در نظام رتبهبندی بینالمللی حتی ما الان از دانشگاه ایلام عقبتریم. آیا مفهوم این است که ما از دانشگاه ایلام عقب تریم؟ بی شک خیر. ۱۰ سال دیگر هم ما جلوتر از دانشگاههای کوچکتر از خودمان مثل دانشگاه ایلام خواهیم بود، ولی نوع برخورد با این رتبهبندیها در کنار اینکه ما متخصصین رتبهبندی هم در کشور آنچنان نداریم این آسیب را ایجاد کرده، ما در این نظام رتبهبندی به سمت رتبههای خوب کشور رفتیم و در نظام رتبهبندی بینالمللی با کمال پوزش و تعصب باید بگویم جایگاهی نداریم. در جلسه پژوهشی که ما در خدمت معاونین دانشکدهها بودیم میخواستیم برخی موارد را اصلاح کنیم ممکن بود این جبههگیری به وجود بیاید که ما در آی. اس. سی به مجلات داخلی توجه نکنیم و این بیتوجهی به رشتههای علوم انسانی است. مثال زدم، وقتی ما در رتبه بندیهای بین المللی جایگاه خود را از دست بدهیم اتفاقا یکی از دانشکدههایی که آسیب میبیند دانشکده ادبیات و تربیت بدنی است چرا؟ سالهای گذشته دیدیم که عراق گفت ما به کشورهایی دانشجو میفرستیم که در رتبهبندی شانگهای زیر ۱۰۰۰ باشد. الان اگر محدودیت در جذب دانشجوی خارجی ایجاد شود به نظر شما کدام دانشکده از همه بیشتر متضرر میشود؟ دانشکده ادبیات و علوم انسانی. آمار درستی ندارم، اما شاید ۴۰ تا ۵۰ درصد دانشجویان خارجی ما در دانشکده ادبیات و علوم انسانی و تربیت بدنی هستند. دانشکده علوم و فنی مهنسی تعداد محدودی دارد؛ بنابراین در رتبهبندیها خوب است خود را پرزنت کنیم اطلاعات را درست بارگذاری کنیم حتماً باید در این راستا تلاش کنیم که دانشگاه به رتبه واقعی خود برسد، اما رفتن به سمت مهندسی کردن رتبه و تلاش برای بالا بردن رتبهبندی خود ممکن است که در یک رتبهبندی دیگر آسیب آن را ببینید شاید منطقیترین کار این است که شما سعی کنید هدفتان رتبهبندی نباشد بلکه بهترین پرزنت در رتبهبندی باشد تا جایگاه واقعی خود را داشته باشید و بر آن اساس برای سالیان بعد تصمیم بگیرید. نمیشود کتمان کرد، حساب دودو تا چهارتاست، اینجا به شما ۵۰۰ دلار میدهند آنجا ۳۰۰۰ دلار میدهند طبیعتا انتخابت ماندن نیست، فقط هم پول نیست، هزار تا آیتم دیگر در کنارش است که شاید من فکر میکردم مهمترین آن امید است، شما در مملکت فقدان امید دارید. ناترازی امید دارید، نتیجه این میشود که فرد دنبال امید برود، وقتی استاد دانشگاه، به عنوان یک نخبه، امید به اثرگذاری و آیندهای بهتر برای خود، فرزندان و جامعهاش را از دست بدهد، طبیعی است که به فکر خروج بیفتد. استاد و دانشجو، تفاوت ماهوی با سایر اقشار جامعه ندارند؛ آنها نیز در بستر همین شرایط اجتماعی نفس میکشند. شما نه امید میبینی نه تلاشی برای افزایش امید، عملا در فرآیند زندگی ما امید من با پدرم و پسرم مانند هم است. هیچکسی امید ندارد طبیعتا استاد میخواهد برود، دانشجو میخواهد برود. حال دانشجو و استاد چه فرقی دارند با بقیه؟ شرایط برایشان مهیاست، وقتی میلیاردها هزینه صرف تربیت متخصص میشود، اما این متخصص در نهایت چه دستاوردی میبیند؟ آیا از نظر مالی، معیشت شایستهای دارد؟ آیا از تخصصش به نحو احسن استفاده میشود؟ اگر به سازوکار تصمیمگیریهای کلان کشور و استانها بنگریم، این پرسش جدیتر میشود؛ چند درصد از تصمیمگیران کلان، فارغالتحصیلان دانشگاههای برتر کشور هستند؟ امید زمانی زنده میماند که فرد احساس کند حضور و تخصصش در ساخت آینده بهتر، مؤثر است. وقتی در این فرآیند نقش مؤثری نداشته باشید، انگیزه ماندن تضعیف میشود. سی سال پیش، تمام امکانات برای ماندن من در تهران یا حتی مهاجرت فراهم بود، اما من به کرمانشاه آمدم. چرا؟ چون امید داشتم. امید به اینکه بتوانم بر زندگی و آینده ۲۰، ۵۰ یا ۱۰۰ نفر اثرگذار باشم. اما یکی از نگرانیهای عمده من در این سالها، گذار نسلهای دانشگاهی است. نسل اول، مبتنی بر آموزش بود. نسل دوم، مبتنی بر پژوهش. نسل سوم، مبتنی بر کارآفرینی و دانش بنیان. اما به نظر میرسد ما گذار درستی از نسل یک به نسل دو انجام ندادهایم و نسل اول را فدای نسل دوم کردهایم. در یک مدل ایدهآل، دانشگاه ابتدا در آموزش به جایگاه مستحکمی میرسد، آن را تثبیت میکند، سپس با حفظ آن کیفیت، به سمت پژوهش قدرتمند حرکت میکند، زیرا پژوهش بدون پایههای آموزشی قوی، ممکن نیست. متأسفانه ما در این گذار، آموزش را تقریباً رها کردیم. ما باید از نسل یک به دو حرکت میکردیم در حالی که کیفیت آموزش را حفظ و تقویت میکردیم، نه اینکه آن را تضعیف کنیم. به گمانم، امروز بزرگترین چالش دانشگاهها، مسئله کیفیت آموزش است که از دو جنبه ضربه دیده است: ۱. ورودیها: بدون تعارف، خروجیهای نظام آموزش و پرورش ما از کیفیت مطلوب برخوردار نیستند. این خود نتیجه تصمیمات کلان و سیاستگذاریهای نادرست است. ۲. تغییر اولویت اساتید: بسیاری از اساتید توانمند ما، به دلیل سیاستهای حاکم بر ارزیابی و ارتقا، از آموزش فاصله گرفتهاند. اولویت اول در دانشگاهها، برخلاف شعارها، آموزش نیست. آموزش عالی در کشور دوبار آسیب دید؛ نخست با توسعه کمی بیرویه (دانشگاههای غیرانتفاعی، پیامنور و...) که اثرات آن را امروز در کیفیت مدیران و متخصصان میبینیم. دوم، با معیار قرار دادن مطلق پژوهش برای ارزیابی. اگرچه پژوهش اهمیت فوقالعادهای دارد، اما وقتی به تنها معیار مهم تبدیل شود، اساتید ناگزیرند انرژی خود را معطوف به آن کنند و از آموزش غافل بمانند. این امر به کاهش کیفیت آموزش انجامید. اکنون این دو مشکل، در کنار ضعف پایهای خروجی آموزش و پرورش (به ویژه در علوم پایه و فنی-مهندسی) قرار گرفته است. اثرات این افول، فوری نیست. در دانشکدههای فنی و علوم پایه، وقتی ورودی ضعیف شود، خروجی ضعیفتر خواهد شد و پیامدهای آن ممکن است ۱۵ تا ۲۰ سال بعد، زمانی که فرصتهای توسعه از دست رفته است، به صورت بحران خود را نشان دهد. بله، انتظار و تقاضا برای تحصیل به دلیل انفجار جمعیتی بسیار بالا بود. اما پاسخ به یک مطالبه اجتماعی، نباید بدون مطالعه، برنامهریزی و نظارت باشد. ما در یک مقطع، این توسعه را پذیرفتیم، اما وقتی موج جمعیتی فروکش کرد، چه کسی مسئولیت ساماندهی و کنترل کیفیت را بر عهده گرفت؟ به نظر من، یکی از جاهایی که دانشگاههای مادر (مانند دانشگاههای تراز اول کشور) در انجام وظیفه خود کوتاهی کردند، دقیقاً همین نقش نظارتی و هدایتگری بود. ما در دو دهه گذشته، حتی ۱۰ درصد از مسئولیت خود در قبال هدایت و نظارت بر کیفیت این گسترش کمی را انجام ندادیم. هرچند مسئولیت مستقیم با نهادهای سیاستگذار بود، اما دانشگاههای پیشرو نیز میتوانستند با ایفای نقش مشورتی و نظارتی قویتر، مانع از افت کیفیت شوند. در کنار این، بحث شایستهگزینی حلقه مفقوده اصلی است. استقلال دانشگاهها وقتی میتواند ثمربخش باشد که در کنار آن، شایستهگزینی حاکم باشد. اگر این اصل کنار گذاشته شود، نتیجه، مهاجرت شایستگان و اشغال پستهای کلیدی توسط غیرشایستگان است. وقتی هزاران معیار پیچیده، جایگزین معیار شایستگی شود، تمام سیاستها از جمله توسعه دانشگاهی، نتیجه معکوس خواهد داد. جمله معروفی از مرحوم دکتر چمران است که میفرماید: «آنکس که تخصصی ندارد و کاری برخلاف تخصصش میپذیرد، تقوا ندارد.» تقوای واقعی این است که مسئولیتی را بپذیری که توانایی انجام آن را داری. در یک سیستم سالم، اعطای پست به فرد غیرشایسته، تبعاتی ویرانگر و پایدار دارد که گاهی جبران آن به سالها زمان نیاز دارد. انتخابهای اشتباه در مدیریت، معضلاتی را برای جامعه ایجاد میکند که عواقب آن ماندگار و فراتر از یک دوره زمانی خاص است. در ابتدا باید توضیح دهم که در حال حاضر، برای دانشگاه ما (رازی) به صورت مستقیم و از بالا، ماموریت خاص و دستوری تعیین نشده است. آنچه وجود دارد، بیشتر در قالب یک تئورى، زیباست؛ به این معنا که گفته میشود دانشگاه رازی باید برود و مشکلات جامعه خود را شناسایی کند و در راستای حل آنها حرکت نماید. به عنوان مثال، با توجه به اینکه منطقه کرمانشاه کشاورزی و دامپروری محور است، یکی از ماموریتهای طبیعی دانشگاه میتواند حرکت در مسیر «کشاورزی هوشمند» باشد. به خودی خود، اینکه دانشگاه چند محور را به عنوان اولویتهای راهبردی خود تعیین کند، کاری شایسته و پسندیده است. این امر مسلماً به تقویت همان ارتباط دانشگاه با جامعه و حل مسائل استان کمک شایانی میکند. البته موفقیت در این مسیر، منوط به همراهی و همکاری دستگاههای اجرایی دیگر با دانشگاه است. وجود دانشگاه فرهنگیان هیچ توجیهی ندارد. از این سوال بسیار خوشحال شدم، زیرا به یکی از اساسیترین چالشهای ساختاری اشاره دارد. اجازه دهید با یک مثال از حوزه تخصصی خودم (ریاضی) توضیح دهم. در دانشکده علوم پایه دانشگاه رازی، گروه ریاضی از اساتید متخصص و برگزیده کشور بهره میبرد که عمدتاً فارغالتحصیلان بهترین دانشگاههای ایران هستند. ورودیهای این گروه نیز عموماً از رتبههای برتر کنکور سراسری میآیند. حال پرسش اینجاست: شما بهترین اساتید را در اختیار دارید، اما در طرحی مانند دانشگاه فرهنگیان، بدترین خروجیهای دانشگاه (از نظر رتبه علمی) را در اختیار ورودیهای با رتبه پایینتر قرار میدهید. اساتید دانشگاه فرهنگیان، با تمام احترامی که برایشان قائلیم و احتمالاً نیروهای باکیفیتی نیز جذب کردهاند، به مراتب تجربه و سابقه علمی کمتری نسبت به اساتید دانشگاههای مادر دارند. این، اولین گاف راهبردی است. دومین مشکل، معضل از بین بردن انگیزه است. یکی از بزرگترین مشکلات کشور، بیکاری و ناامیدی از آینده شغلی است. وقتی دانشجوی بااستعداد و باانگیزه میبیند که از طریق یک سیستم موازی (مانند بورسیه شدن در دانشگاه فرهنگیان) بدون رقابت علمی جدی و از ابتدا استخدام قطعی میشود، انگیزه تلاش برای کیفیتگرایی در وی از بین میرود. از طرف دیگر، دانشجوی رشتههای علوم پایه در دانشگاههای معمولی، با انبوهی از نگرانیهای شغلی مواجه میشود. این روند، هم انگیزه دانشجویان ممتاز را میکاهد و هم برای دانشجوی دانشگاه فرهنگیان این اطمینان کاذب را ایجاد میکند که فارغ از کیفیت تحصیلی، شغلش تضمین شده است. سومین و مهمترین گاف، اتلاف منابع و ایجاد شکاف در بدنه آموزشی کشور است. امروز شاهدیم که صندلیهای دانشگاههای مادر در رشتههای علوم پایه خالی است و در مقابل، آموزش و پرورش با کمبود شدید معلم متخصص و کلاسهای نامناسب مواجه است. به جای تمرکز بودجه بر ارتقای کیفی مدارس و جذب معلمان برتر از دانشگاههای موجود، بودجه به ساخت دانشگاههای جدید اختصاص مییابد. در کرمانشاه و بسیاری شهرهای دیگر، بهترین زمینها و امکاناتی که میتوانست به مدرسهای عالی تبدیل شود، تبدیل به پردیس دانشگاه فرهنگیان شده است. نتیجه چیست؟ مدارس دولتی با امکانات ضعیف، مردم را به سمت مدارس غیرانتفاعی سوق میدهند و از طرفی، نیروی انسانی تربیت شده نیز لزوماً کیفیت مطلوب را ندارد. این یک فاجعه سهلایه برای نظام آموزشی کشور است. فراتر از دانشگاه فرهنگیان، معضل اصلی، تکثر نهادهای صدور مدرک است. وقتی هر دستگاهی مجوز دارد برای خود دانشگاه تأسیس کند –اغلب با اهدافی غیرعلمی مانند ارتقای مدرک کارکنان خود – بدون نظارتهای کیفی دقیق، عملاً ارزش مدرک دانشگاهی تنزل پیدا میکند. این امر زمانی خطرناکتر میشود که سیستم شایستهگزینی مناسبی نیز در کنار آن وجود نداشته باشد. مصیبت دیگر، دوگانهسازی نقش «کارمند-دانشجو» در بسیاری از این نهادهاست. وقتی فردی همزمان کارمند تماموقت یک اداره و دانشجوی همان نهاد باشد، نه میتواند کارمند موثری باشد، نه دانشجوی تماموقت. کیفیت هر دو نقش لطمه میبیند و خروجی مطلوبی حاصل نمیشود. این موضوع، انگیزه و کیفیت را در هر دو سو کاهش میدهد. در نهایت، این روند علاوه بر بیارزش کردن مدرک دانشگاهی و از بین بردن انگیزه نخبگان، آن ارتباط سالم و مبتنی بر نیاز واقعی دانشگاه با جامعه را نیز مخدوش میکند. دانشگاه به جای آنکه محلی برای کشف و حل مسائل جامعه با روشهای علمی باشد، به ابزاری برای پاسخگویی به نیازهای اداری و صدور مدرک برای نهادهای خاص تبدیل میشود. در مورد دانشگاه فرهنگیان نیز به نظر میرسید یکسری از مسئولان رده بالای آن میخواستند هیأت علمی شوند. دانشگاهها هم مقاومت میکردند، بعضیها موفق میشدند بعضیها هم موفق نمیشدند. راهکار از این راحتتر نبود خود ما را که به عنوان هیات علمی نمیپذیرند پس خودمان دانشگاه بزنیم هیأت علمی آن شویم! هیچوقت دوست نداشتم اختیار تام داشته باشم، چون تصمیمگیری تام اطلاعات تام و گسترده میخواهد، من در این سطح اطلاعات ندارم، نهایتاً برای دانشکده علوم بتوانم تصمیمی بگیرم، من به عنوان فردی که تجربه زیست و مدیریت در تمامی دانشکدهها از علوم پایه و ادبیات تا تربیت بدنی را نداشتهام، چگونه میتوانم ادعای اختیار تام برای تمامی این فضاهای کاملاً تخصصی و متمایز را داشته باشم؟ بنابراین اگر میتوانستم حرفم را به کرسی بنشانم سعی میکردم رقابت در پژوهش را حذف کنم. به باور من، جامعه امروز به مرحلهای از پیچیدگی و درهمتنیدگی رسیده است که هیچ نهادی و از جمله دانشگاه نمیتواند خود را در حصاری محفوظ نگه دارد و بگوید وظیفهای فرادانشگاهی ندارد. آسیبهای این انزوا، دیر یا زود به خود نهاد بازمیگردد. دانشگاه نمیتواند نسبت به خروجیهای نظام آموزش و پرورش (که ورودیهای آن است) بیتفاوت باشد، نمیتواند نسبت به سیاستهای کلان بودجهریزی که بر سرنوشت آن اثر میگذارند چشم ببندد. ورود دانشگاه به عرصه جامعه و تأثیرگذاری بر آن، یک انتخاب نیست، یک الزام است. به ویژه با شتاب فزاینده پیشرفت فناوری، دیگر ممکن نیست دانشگاه درهای خود را ببندد و صرفاً به آموزش و پژوهش داخلی بپردازد؛ در این صورت از تحولات جهانی به کلی جا خواهد ماند. ما نمیتوانیم خود را از جامعه، استان و شهری که در آن قرار داریم منفک کنیم. اما میزان این تأثیرگذاری، به تصمیمات کلانتر بازمیگردد. اگر عزم جدی در سطح کشور برای تغییر فرآیندها وجود داشته باشد، باید از متخصصان دانشگاهی در جایگاههای واقعی و اثرگذار بهره گرفته شود. متأسفانه به نظر میرسد این امر آنچنان که باید محقق نشده است. حتی زمانی که فرد شایستهای از بدنه دانشگاه برای مسئولیتی انتخاب میشود، گاه به دلیل حجم انبوه اقدامات روزمره و اجرایی، فرصت اندیشیدن و تأثیرگذاری راهبردی از او سلب میشود. صادقانه بگویم، در ۹ ماه گذشته، به معنای واقعی کلمه "فرصت فکر کردن" نداشتهام. این جمله، گویای همه واقعیت است. به قدری درگیر کارهای روزمره در معاونت پژوهش و فناوری هستیم. در حوزه پژوهش، قوانین و سیاستهای بالادستی، دست مدیران را به شدت میبندد. معاون پژوهشی عمدتاً در چارچوب این سیاستها حرکت میکند. در چنین شرایطی، یکی از معدود حوزههایی که معاون پژوهشی میتواند در آن ابتکار عمل داشته باشد و اثر ماندگاری ایجاد کند، بهرهگیری هوشمندانه از ظرفیتهای قانونی موجود مانند مواد ۱۱ و ۱۳ قانون جهش تولید دانشبنیان است. به ویژه ماده ۱۳، که با مکانیزم اعتبار مالیاتی، این امکان را برای دانشگاهها فراهم میآورد تا شرکتها را ترغیب کنند بخشی از اعتبارات مالیاتی خود را در دانشگاه سرمایهگذاری کنند. این سرمایهگذاری میتواند به تأسیس آزمایشگاههای مشترک، واحدهای تحقیق و توسعه R&D و طرحهای مشترک پژوهشی بینجامد. اگر بتوان در این زمینه گامهای عملی و مؤثری برداشت، خدمتی ماندگار برای دانشگاه محقق خواهد شد. هرچند در استان ما به دلیل محدودیت تعداد شرکتهای بزرگ، کار دشواری است، اما امیدوارم در ماههای آتی بتوانیم حداقل فتح بابی در این عرصه داشته باشیم. تحقق این امر، اثرات بسیار مثبتی برای دانشگاه خواهد داشت و خوشبختانه وزارت علوم نیز بر آن تأکید ویژهای دارد. این، یکی از راههای ممکن برای برقراری پیوند مؤثر با جامعه و صنعت و خلق ارزش افزوده از مسیر پژوهش است. جناب آقای دکتر امینی، از اینکه دعوت ما را پذیرفتید و وقت ارزشمند خود را در اختیار روابط عمومی دانشگاه قرار دادید، صمیمانه سپاسگزاریم. بهعنوان نخستین پرسش -که معمولاً برای مخاطبان نیز جذابیت ویژهای دارد- مایلیم صادقانه بفرمایید در دوره مسئولیت خود، با چه چالشهای درونی و بیرونی شاخصی در حوزه پژوهش و فناوری مواجه بودهاید؟
آقای دکتر امینی، همواره بحث ارتباط دانشگاه با صنعت یکی از چالشهای مهم نظام علمی کشور بوده است. به نظر شما چه عواملی سبب شده که این ارتباط هرگز به شکل مطلوب و اثرگذار محقق نشود و صنعت نیز نگاهی منتقدانه نسبت به عملکرد پژوهشی دانشگاهها داشته باشد؟
گاهی از سوی صنعت این نقد مطرح میشود که مسائل ارجاع شده به دانشگاه، لزوماً منجر به حل مؤثر مشکلات نمیشود. به عنوان معاون پژوهشی دانشگاه، آیا شما تأیید میکنید که اگر صنعت به دانشگاه مراجعه کند، قطعاً مسئلهاش حل خواهد شد؟ رویکرد شما در مواجهه با چنین درخواستهایی چیست؟
شما از عبارت مهم «پژوهشهای اصیل» استفاده کردید. لطفاً بفرمایید مراد شما از پژوهش اصیل دقیقاً چیست و مصداق عینی آن را چگونه تعریف میکنید؟
با توجه به شعار دانشگاه مبنی بر پیشرو بودن در تحقق جامعه دانشبنیان که عمدتاً انتظارات را معطوف به معاونت پژوهشی میکند، نقش سایر معاونتها چگونه تعریف میشود؟ از سوی دیگر، با وجود تفاوت فاحش شاخصهای توسعه استان کرمانشاه با میانگین کشوری، دانشگاه رازی همواره بر جایگاه خود به عنوان دانشگاه مادر و پیشرو در غرب کشور تأکید دارد و خود را در چالشی با نظامهای رتبهبندی ملی قرار داده است. پرسش این است: فارغ از وضعیت آموزش عالی، دانشگاه رازی سهم و نقش خود را در بهبود شرایط کنونی استان کرمانشاه چگونه ارزیابی میکند؟
بحث قوه مقننه کاملا هم صحیح است، اما شاخصهای توسعه دانشگاهی ما نسبت به استانی ما بسیار اختلاف دارد، اما در دانشگاههای برتر کشور، شیراز در همان رتبهای است که شاخص توسعه استانی آن است.
اگر رتبهبندی دانشگاهها حذف شود، فکر میکنید آیا وضعیت آموزش عالی بهتر میشود یا خیر؟ تا چه حد میتوان با اطمینان گفت که رتبهبندیها آسیبزا هستند و در صورت حذف، چه جایگزینها یا رویکردهایی میتواند جای آنها را بگیرد؟
در خصوص نظامهای ارزیابی جایگزین و آلترناتیو شما چه چیزی هست؟
موضوعی که اخیراً بسیار مطرح شده، آمار خروج اعضای هیئت علمی از کشور است؛ گزارشی عنوان کرده در طی ۱۰ سال گذشته حدود ۱۲ هزار عضو هیئت علمی خارج شدهاند که ۶۰ درصد این تعداد مربوط به ۴ سال اخیر است. نخست، تحلیل شما از این روند چیست و این پدیده چه تأثیری بر کیفیت آموزش عالی کشور میگذارد؟
به نکته بسیار مهمی اشاره کردید: یکی از دلایل آسیب دیدن آموزش، توسعه کمی و انفجار جمعیتی دانشگاهها بود. البته میتوان گفت این توسعه پاسخی به افزایش جمعیت و یک مطالبه اجتماعی گسترده بود. اگر چنین توسعهای صورت نمیگرفت، احتمالاً آن جمعیت مشتاق به تحصیل، به جای آن، راه مهاجرت را پیش میگرفتند.
در مورد رویکرد تعیین ماموریت برای دانشگاهها، اخیراً بحثهایی مطرح شده است: آیا این ماموریتها باید به صورت «از بالا به پایین» توسط نهادهای مرکزی تعیین شوند، یا دانشگاهها خودشان باید ماموریت خود را تعریف کنند؟ به طور کلی، شما این رویکرد را چگونه ارزیابی میکنید و آیا آن را مثبت میدانید یا خیر؟
دانشگاه از یک دورهای تبدیل به محلی برای گسترش قدرت نهادی شد، قدرت وزارت علوم تضعیف شد و این قدرت به نهادهای دیگر داده شد که شکل دیگری از «ماموریتگرایی» است که در سالهای اخیر در آموزش عالی کشور رخ داده و آن، واگذاری اختیار تأسیس دانشگاه به نهادهای مختلف است. در واقع، به جای تمرکز و قدرت نهادی در وزارت علوم، این اختیار به نهادهای متعدد داده شده است. امروز شاهد آنیم که تقریباً هر دستگاهی دانشگاه مخصوص به خود را دارد: صدا و سیما، وزارت خارجه، و... که این رویکرد نیز ریشه در همان نگاه «ماموریت ویژه» دارد. به عنوان مثال، به آموزش عالی گفته شده تا در وزارت خارجه، نیروی دیپلمات تربیت کند. بارزترین مثال این قضیه، دانشگاه فرهنگیان است. با وجود دانشکدههای علوم پایه قدرتمندی مانند دانشکده محل خدمت جنابعالی، وجود دانشگاهی مانند «دانشگاه فرهنگیان» چه توجیه علمی و عملی دارد؟ وقتی شما میتوانید معلم ریاضی تربیت کنید، چرا نهاد موازی دیگری برای این کار ایجاد شود؟
اگر اختیار تام داشتید، بزرگترین یا اولین تغییری که مایلید در نظام پژوهشی دانشگاهها و آموزش عالی کشور ایجاد کنید، چیست؟
در آموزش عالی دو دیدگاه عمده وجود دارد: عدهای دانشگاه را صرفاً یک نهاد آموزشی-پژوهشی میدانند که مأموریتی فراتر از دیوارهای خود ندارد. اما گروه دیگر، برای دانشگاه رسالت اجتماعی قائل هستند. دیدگاه شما چیست؟
